با تابش زلف و رخت اي ماه دلفروز

شاعر : سنايي غزنوي

از شام تو قدر آيد وز صبح تو نوروزبا تابش زلف و رخت اي ماه دلفروز
وز تابش روي تو برآيد دو شب از روزاز جنبش موي تو برآيد دو گل از مشک
گر جز غم خود يابي آتش زن و بفروزبر گرد يکي گرد دل ما و در آن دل
با اين همه در عشق تو هستيم نو آموزهر چند همه دفتر عشاق بخوانديم
بوس تو جهانگير شد و غمزه جهانسوزدر مملکت عاشقي از پسته و بادام
از بوسه‌ش مهري کن و ز غمزه‌ش بردوزتا ديده‌ي ما جز به تو آرام نگيرد
يارب تو شب عاشق و معشوق مکن روزبا هجر تو هر شب ز پي وصل تو گويم